سکوت میکنم
نه برای اینکه خسته ام،
برای اینکه احترام می ذارم به تنهاییم
برای اینکه سکوتم خیلی ارزشمندتر از حرف زدنمه
حرفایی که اگه بگم دردِ دل ان، اگه نگم زخم دل...
سکوت میکنم
بخاطر حرفایی که باید زده می شد اما
شنونده ای نداشت....
معذرت میخوام از چشمام
که سالهاست اجازه ندادم اشک بریزن
معذرت میخوام از بغضایی که اجازه شکسته شدن بهشون ندادم
معذرت میخوام از روحم که سالهاست رنگ آرامش ندیده
معذرت میخوام از خودم که هیچوقت اجازه تجربه ی عشق رو بهش ندادم
ببخشید
هر کاری کردم برای محافظت از خودتون بود، اما.....
اما دیگه خسته م....
خیلی خسته....
سلام
بعد از 5سال دوباره بر میگردم
مگر نه اینکه زندگی مجموعه ای از خاطره هاست؟!!!
خب..........
این میشود جدیدترین سبک حودکشیِ قرن
وقتی زندگی ام را روزی چند بار عُق بزنم
تا روزیکه بالاخره همه چیز تمام شود
فکرش را بکن..........
تُهی میشوم از همه چیز و بعد............. پایان
از این به بعد هراز گاهی نوشته هایی رو آپ میکنم تو این وبلاگ با اسم "از میان دفترخاطرات سوخته" که متعلق به دفترخاطراتی هستن که قرار بود نوشته هاش ؛ همراه 4تا دفتر دیگه چاپ بشه اما همه رو سوزوندم
همه نوشته های این وبلاگ از خودم هستن
از دل خودم
و واقعا بهم برمیخوره که بعضیا میان با شک و تردید میپرسن "خودت نوشتی؟؟؟؟؟"
پس لطف کنین بجای سوال پرسیدن؛با گذاشتن کامنت و گفتن نظرات و حس و حالتون کمکم کنین بهتر بنویسم